روژانروژان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره

ماجراهای آبجی، داداشی

فرشته های زندگی ام دوستتان دارم از صمیم قلب و با تمام وجود

یلدا

امشب شب یلداست. دومین شب یلدایی هستش که روژان پیش ماست و خانواده مون رو بزرگ تر و کامل تر کرده. دخملی الان مشغول شلوغ کردنه. بقول مامان عزیزم "روح مامانش درش حلول کرده." لگو هاش رو برداشته به همه نشونم میده و میگه جوجو. همه هم باید با دقت نگاه کنن و اگر نه به خانم بر می خوره و می زنه زیر گریه. امسال یلدا خیلی خوش گذشت هندوانه رو تزیین کردیم سیخ میوه درست کردیم و انار و آجیل و تخمه شیرینی خیلی چیز های دیگه. مراسم خونه بابا جونی برگزار شد. مامان عزیزم بود و بابا جونی مامان بود و بابا  زن دایی بود و  دایی و گل سرسبد مجلس روژانِ مامان. دوستت دارم دخمل مامان یه دنیا.  ...
30 آذر 1390

قر نه خر

دیروز زن دایی با دخمل بازی می کرد. آخری های بازی زن دایی شده بود این شکلی  آخر عصبانی کرد رو به روژان گفت: قر روژان نگاهش کرد و گفت: قر؟  بله قر. قر؟ قر. قر؟  بله من قهرم. من که از وسط ماجرا متوجه موضوع شدم متوجه گفتم نگو دختر نگو . بابا این دخملی به خر میگه قر فکر می کنه میگی خــــــــــــــــــــــــــــــر  . ...
25 آذر 1390

پسته یا قورت

مسافرت مشهد خیلی خوب بود. خوش گذشت. خاطرات خوبی رو داشتیم تو اون سه روز مسافرت و لی بامزه ترینشون ماجرای قورت و پسته بود. عمه حمده تصمیم گرفته بود به دخملی یاد بده اول یک لغمه که تو دهنش هست رو قورت بده و بعد لقمه بعدی رو بزاره تو دهنش. برای این آموزش از پسته استفاده کرد. عمه پسته هارو می شکست و میذاشت تو تو دهن دخمل و بعد پسته بعدی رو می گرفت دستش می گفت قورت بده تا دوباره پسته بدم. عمه: قورت دادی؟ دخمل: قور؟ عمه: بله قورت. قورت بده. آفرین. این مکالمه ای بود که یک ساعتی عمه و روژان رو مشغول کرده بود. بعد از اون دخملی هروقت پسته می بینه میگه: قور؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ...
20 آذر 1390

فرهنگ لغات روژان

دخملی کلی کلمه جدید یاد گرفته. کنتو = کنترل(تلوزیون)  قورباغ = قورباغه الا = الله(نماز) نی نی لالا قر = خر عمود = حمود(اسم عروسک محبوبش)  عمو ابا = عمو عباس  عمه = هر خانمی غیر از مامان کابا = کباب(نقطه تفاهم دایی و روژان)  کوا = کلاه کب = کفش اَب = اسب و یه عالمه کلمه دیگه که هنوز مفهومشون رو نفهمیدم.  ...
20 آذر 1390

عزاداری

امروز تلوزیون روشن بود. برنامه پنگول رو می دیدیم. وقتی تموم شد یه برنامه عزاداری امام حسین پخش کرد. دخملی نگاه می کرد که چطوری عزادارها سینه میزدند. به من نگاه کرد و گفت اوووووووووووو. گفتم مامان سینه میزنن. شما هم سینه بزن و بعد شروع کردم به سینه زدن. چند لحظه با دقت نگاهم کرد   و بعد شروع کرد به سینه زدن اونم دودستی. . فدات بشم الهی مامان که اینقدر باهوش و با نمکی.  امام حسین نگهدارت باشه عزیزم. ...
5 آذر 1390

مشهد

چهار شنبه قرار بود بریم مشهد ولی بلیط جور نشد. واسه این هفته چهارشنبه بلیط گرفتم اما بابا خیلی ناراحت شد. چون عمه جون جونی مرخصی گرفته بود و ممکن بود نتونه مرخصیش رو عوض کنه. اما خوشبختانه عمه موفق شد و برنامه مسافرت ما به مشهد برقرار شد.    حالا قراره چهارشنبه 9 شب راه می افتیم و جمعه 11 شب برمی گردیم البته اگه اینبار امام رضا بطلبه. همسفران دخملی: مامان بابا عمه  جون جونی عمه حمیده ...
4 آذر 1390

تاتی تاتی

قدم اول رو امروز برداشت.  روژان مامان امروز راه رفت. دو قدم تنهایی رفت بعد خودش رو پرت کرد تو بغل من. از ذوقم نمی دونستم چکار کنم. محکم تو بغلم فشار دادمش و غرق بوسه اش کردم. بعد از چند تا ماچ آبدار دوباره گذاشتمش جلوم تا راه بره. یکی دوبار که این مار رو کرد خسته شد. نشست رو زمین و بعد هم چهار دست و پا فرار کرد. بابا هم که از سر کار اومد ید قدم هم تا بغل بابایی راه رفت و بعدش دیگه از بغل بابا پایین نیومد. کیف میکنه وقتی میره بغل بابا. واسه خودش شعر می خونه جوجو جوجو می کنه باباش رو بوس می کنه وکلی هم می خنده. خلاصه با باباش خوشه.   ...
4 آذر 1390

تولد پیشکی:)

جمعه برای دخمل تولد پیشکی گرفتیم اونم چه تولدی.          و چرا پیشکی؟ چون تولد دخملی میافته شب تاسوعا واسه همین ما پیش دستی کردیم و دو هفته وزدتر تولد گرفتیم. همه اومده بودن دای و عمه و عمو های خودش. دای و عمه و عمو و خاله های من. دختر خاله ها و دختر دایی ها             پسر عمو و پسر عمه ها با همسر و بچه هاشون. دخمل خیلی خوشحال بود و مشغول بازی با همه کلی بچه دورش بود و می خواست باهاشون بازی کنه. چیه خبر بود اون روز خونه مامان عزیزم. خونه خودمون که کوچولوه واسه همین مهمونی رو گرفتیم اونجا. مامان بزرگ دخمل و مامان بزرگ من هم اومده بودن...
1 آذر 1390
1